معاصر197
معاصر197-دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم [...]
معاصر197-دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم [...]
معاصر196-من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی [...]
معاصر195-به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در [...]
معاصر194-پرنده گفت : ( چه بویی ، چه آفتابی ، [...]
معاصر193-من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت [...]
معاصر192-شب سیاهی کرد و بیماری گرفت دیده را طغیان بیداری [...]
معاصر191-- روز یا شب ؟ - نه ، ای دوست [...]
معاصر190-جمعهٔ ساکت جمعهٔ متروک جمعهٔ چون کوچه های کهنه ، [...]
معاصر189-سلام ماهی ها ... سلام ماهی ها سلام قرمزها ، [...]
معاصر188-ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر [...]
معاصر187-بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک [...]
معاصر186-چون سنگها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده [...]
معاصر185-همه شب با دلم کسی می گفت ( سخت آشفته [...]
معاصر184-تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر [...]
معاصر183-آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار [...]
معاصر182-آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از [...]
معاصر181-مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از [...]
معاصر180-دل گمراه من چه خواهد کرد با بهاری که می [...]
معاصر179-شانه های تو همچو صخره های سخت و پر غرور [...]
معاصر178-یکی مهمان ناخوانده ، ز هر درگاه رانده ، سخت [...]
معاصر177-دیده ام سوی دیار تو و در کف تو از [...]
معاصر176-عاقبت خط ِ جاده پایان یافت من رسیدم ز ره [...]
معاصر175-فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار [...]
معاصر174-چه گریزیت ز من ؟ چه شتابیت به راه ؟ [...]
معاصر173-ما تکیه داده نرم به بازوی یکدگر در روحمان طراوت [...]
معاصر172-در آنجا ، بر فراز قلهٔ کوه دو پایم خسته [...]
معاصر171-دیدگان تو در قاب اندوه سرد و خاموش خفته بودند [...]
معاصر170-این شعر را برای تو می گویم در یک غروب [...]
معاصر169-گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد می کردم سکهٔ [...]
معاصر168-نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند بی خبر از [...]
معاصر167-بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست [...]
معاصر166-شب تیره و ره دراز و من حیران فانوس گرفته [...]
معاصر165-من گلی بودم در رگ هر برگ لرزانم خزیده عطر [...]
معاصر164-نگه دگر به سوی من چه می کنی ؟ چو [...]
معاصر163-بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند [...]
معاصر162-شادم که در شرار تو می سوزم شادم که در [...]
معاصر161-پشت شیشه برف می بارد پشت شیشه برف می بارد [...]
معاصر160-خفته بودیم و شعاع آفتاب بر سراپامان به نرمی می [...]
معاصر159-تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر [...]
معاصر158-آخر گشوده شد ز هم آن پرده های راز آخر [...]
معاصر157-آسمان همچو صفحهٔ دل من روشن از جلوه های مهتابست [...]
معاصر156-کاش بر ساحل رودی خاموش عطر مرموز گیاهی بودم چو [...]
معاصر155-امشب بر آستان جلال تو آشفته ام ز وسوسهٔ الهام [...]
معاصر154-کاش چون پاییز بودم ... کاش چون پاییز بودم کاش [...]
معاصر153-در منی و این همه ز من جدا با منی [...]
معاصر152-با امیدی گرم و شادی بخش با نگاهی مست و [...]
معاصر151-یک روز بلند آفتابی در آبی بیکران دریا امواج تو [...]
معاصر150-روز ِاول پیش خود گفتم دیگرش هرگز نخواهم دید روز [...]
معاصر149-کارون چو گیسوان پریشان دختری بر شانه های لخت زمین [...]
معاصر148-ای ستاره ها که بر فراز آسمان با نگاه خود [...]