معاصر119
معاصر119-ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در [...]
معاصر119-ترا من چشم در راهم شباهنگام که می گیرند در [...]
معاصر118-بر سر قایقش اندیشه کنان قایق بان دائماً میزند از [...]
معاصر117-زردها بی خود قرمز نشده اند قرمزی رنگ نینداخته است [...]
معاصر116-ول کنید اسب مرا راه توشه ی سفرم را و [...]
معاصر115-خانه ام ابری ست یکسره روی زمین ابری ست با [...]
معاصر114-من چهره ام گرفته من قایقم نشسته به خشکی با [...]
معاصر113-شب است، شبی بس تیرگی دمساز با آن. به روی [...]
معاصر112-هنوز از شب دمی باقی است، می خواند در او [...]
معاصر111-جاده خاموش ست، هر گوشه ای شب، هست در جنگل. [...]
معاصر110-می تراود مهتاب می درخشد شب تاب نیست یکدم شکند [...]
معاصر109-آنکه می گردد با گردش شب گفت و گو دارد [...]
معاصر108-ماه میتابد، رود است آرام، بر سر شاخة «اوجا»، «تیرنگ» [...]
معاصر107-آی آدم ها که بر ساحل نشسته شاد و خندانید! [...]
معاصر106-صبح چو انوار سرافکنده زد گل به دم باد وزان [...]
معاصر105-سود گرت هست گرانی مکن خیره سری با دل و [...]
معاصر104-گشت یکی چشمه ز سنگی جدا غلغله زن ، چهره [...]
معاصر103-شب آمد مرا وقت غریدن است گه کار و هنگام [...]
معاصر102-هان ای شب شوم وحشت انگیز تا چند زنی به [...]
معاصر101-من ندانم با که گویم شرح درد قصه ی رنگ [...]