معاصر68
معاصر68-پنجره ام به تهی باز شد و من ویران شدم. [...]
معاصر68-پنجره ام به تهی باز شد و من ویران شدم. [...]
معاصر67-از مرز خوابم می گذشتم، سایه تاریک یک نیلوفر روی [...]
معاصر66-پنجره ای در مرز شب و روز باز شد و [...]
معاصر65-ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت. و صدا در جاده [...]
معاصر64-مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را [...]
معاصر63-روی علف ها چکیده ام. من شبنم خواب آلود یک [...]
معاصر62-نوری به زمین فرود آمد: دو جاپا بر شنهای بیابان [...]
معاصر61-در باغی رها شده بودم. نوری بیرنگ و سبک بر [...]
معاصر60-در شبی تاریک که صدایی با صدایی در نمی آمیخت [...]
معاصر59-شب سردی است ، و من افسرده. راه دوری است [...]
معاصر58-می خروشد دریا. هیچکس نیست به ساحل دریا. لکه ای [...]
معاصر57-ریخته سرخ غروب جابجا بر سر سنگ. کوه خاموش است. [...]
معاصر56-دود می خیزد ز خلوتگاه من. کس خبر کی یابد [...]
معاصر55-دنگ...، دنگ .... ساعت گیج زمان در شب عمر می [...]
معاصر54-تنها ، و روی ساحل، مردی به راه می گذرد. [...]
معاصر53-سکوت ، بند گسسته است. کنار دره، درخت شکوه پیکر [...]
معاصر52-دیرگاهی است که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح [...]
معاصر51-فرسود پای خود را چشمم به راه دور تا حرف [...]
معاصر50-حرف ها دارم با تو ای مرغی که می خوانی [...]
معاصر49-روزی که دانش لب آب زندگی می کرد، انسان در [...]
معاصر48-صبح است. گنجشک محض می خواند. پاییز، روی وحدت دیوار [...]
معاصر47-کاج های زیادی بلند. زاغ های زیادی سیاه. آسمان به [...]
معاصر46-امشب در یک خواب عجیب رو به سمت کلمات باز [...]
معاصر45-این وجودی که در نور ادراک مثل یک خواب رعنا [...]
معاصر44-ظهر بود. ابتدای خدا بود. ریگ زار عفیف گوش می [...]
معاصر43-سال میان دو پلک را ثانیه هایی شبیه راز تولد [...]
معاصر42-رفته بودم سر حوض تا ببینم شاید ، عکس تنهایی [...]
معاصر41-قایقی خواهم ساخت، خواهم انداخت به آب. دور خواهم شد [...]
معاصر40-مانده تا برف زمین آب شود. مانده تا بسته شود [...]
معاصر39-به سراغ من اگر میآیید، پشت هیچستانم. پشت هیچستان جایی [...]
معاصر38-ماه بالای سر آبادی است ، اهل آبادی در خواب. [...]
معاصر37-خانه دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار. آسمان [...]
معاصر36-گوش کن ، دورترین مرغ جهان می خواند. شب سلیس [...]
معاصر35-آسمان، آبیتر، آب آبیتر. من در ایوانم، رعنا سر حوض. [...]
معاصر34-ابری نیست . بادی نیست. می نشینم لب حوض: گردش [...]
معاصر33-بزرگ بود و از اهالی امروز بود و با تمام [...]
معاصر32-دشتهایی چه فراخ! کوههایی چه بلند در گلستانه چه بوی [...]
معاصر31-پشت کاجستان ، برف. برف، یک دسته کلاغ. جاده یعنی [...]
معاصر23-به روی شط وحشت برگی لرزانم، ریشه ات را بیاویز. [...]
معاصر24-تهی بود و نسیمی. سیاهی بود و ستاره ای هستی [...]
معاصر30- صدای آب می آید ، مگر در نهر تنهایی چه [...]
معاصر29- آب را گل نکنیم: در فرودست انگار، کفتری میخورد آب. [...]
معاصر28- انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد. زمین باران [...]
معاصر27- تنها در بی چراغی شب ها می رفتم. دست هایم [...]
معاصر26- نور را پیمودیم ، دشت طلا را در نوشتیم. افسانه [...]
معاصر25 - کوهساران مرا پر کن، ای طنین فراموشی! نفرین به [...]
معاصر21- دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است. جویندگان مروارید [...]
معاصر22- میان این سنگ و آفتاب ، پژمردگی افسانه شد. درخت [...]
معاصر20- پنجره را به پهنای جهان می گشایم: جاده تهی است. [...]
معاصر19- ایوان تهی است ، و باغ از یاد مسافر سرشار. [...]