معاصر100
معاصر100-بس که همپایش غم و ادبار میآید فرود بر سر [...]
معاصر100-بس که همپایش غم و ادبار میآید فرود بر سر [...]
معاصر99-چون شمعم و سرنوشت ِ روشن، خطرم پروانهٔ مرگ پر [...]
معاصر98-به دیدارم بیا هر شب، در این تنهایی ِ تنها [...]
معاصر97-ز ظلمت ِ رمیده خبر میدهد سحر شب رفت و [...]
معاصر96-شست باران بهاران هر چه هر جا بود یک شب [...]
معاصر95-باغ بود و دره چشم انداز پر مهتاب ذاتها با [...]
معاصر94-با تو دیشب تا کجا رفتم تا خدا وانسوی صحرای [...]
معاصر93-کدامین جام و پیغام صبوحی مستتان کرده ست؟ ای مرغان [...]
معاصر92-در آن لحظه که من از پنجره بیرون نگاه کردم [...]
معاصر91-شب از شبهای پاییزی ست از آن همدرد و با [...]
معاصر90-وقتی که شب هنگام گامی چند دور از من نزدیک [...]
معاصر89-چه آرزوها که داشتم من و دیگر ندارم چه ها [...]
معاصر88-همان رنگ و همان روی همان برگ و همان بار [...]
معاصر87- موجها خوابیدهاند، آرام و رام طبل توفان از نوا [...]
معاصر86-آسمانش را گرفته تنگ در آغوش ابر، با آن پوستین [...]
معاصر85-آب و آتش نسبتی دارند جاویدان مثل شب با روز، [...]
معاصر84-گویا دگر فسانه به پایان رسیده بود دیگر نمانده بود [...]
معاصر83-بیمارم، مادر جان میدانم، میبینی میبینم، میدانی میترسی، میلرزی از [...]
معاصر82-ای شده چون سنگ سیاهی صبور پیش دروغ همه لبخندها [...]
معاصر81-خدایا! پر از کینه شد سینهام چو شب رنگ درد [...]
معاصر80-سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت، سرها در گریبان است کسی [...]
معاصر79-شب است شبی آرام و باران خورده و تاریک کنار [...]
معاصر78-نه چراغ چشم گرگی پیر نه نفسهای غریب کاروانی خسته [...]
معاصر77-خانهام آتش گرفته ست، آتشی جانسوز هر طرف میسوزد این [...]
معاصر76- ۱ هوا سرد است و برف آهسته بارد ز [...]
معاصر75-روزنهای از امید، گرم و گرامی روشنی افکنده باز بر [...]
معاصر74- ۱ با نگهی گمشده در کهنه خاطرات پهلوی دیوار [...]
معاصر73-در میکدهام، چون من بسی اینجا هست می حاضر و [...]
معاصر72-آمد به سوی شهر از آن دور دورها آشفته حال [...]
معاصر71-با نوازشهای لحن مرغکی بیدار دل بامدادان دور شد از [...]
معاصر70-آینهٔ خورشید از آن اوج بلند شب رسید از ره [...]
معاصر69-هرگز فراموشم نخواهد گشت، هرگز آن شب که عالم، عالم [...]