شعر320
شعر320-منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست [...]
شعر320-منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست [...]
شعر319-هر چه زود بر آید دیر نپاید خاک مشرق شنیده [...]
شعر318-همه کس را عقل خود به کمال نماید و فرزند [...]
شعر317-خشم بیش از حد گرفتن وحشت آرد و لطف بی [...]
شعر316-سخن میان دو دشمن چنان گوی که گر دوست گردند [...]
شعر315-دو کس رنج بیهوده بردند و سعی بی فایده کردند [...]
شعر314-موسی علیه السلام قارون را نصیحت کرد که اَحْسَن کما [...]
شعر313-بزرگی را پرسیدم در معنی این حدیث که اَعدی عدوِّک [...]
شعر312-توانگر زادهای را دیدم بر سر گور پدر نشسته و [...]
شعر311-سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان [...]
شعر310-پارسایی بر یکی از خداوندن نعمت گذر کرد که بنده [...]
شعر309-طفل بودم که بزرگی را پرسیدم از بلوغ گفت در [...]
شعر308-پارسا زادهای را نعمت بی کران از ترکه عمان به [...]
شعر307-معلم کُتّابی دیدم در دیار مغرب ترشروی تلخ گفتار بدخوی [...]
شعر306-یکی از فضلا تعلیم ملک زادهای همیداد و ضرب بی [...]
شعر305-یکی را از وزرا پسری کودن بود پیش یکی از [...]
شعر304-به دوستان گله آغاز کرد و حجت ساختم که خان [...]
شعر303-جوانی چست لطیف خندان شیرین زبان در حلقه عشرت ما [...]
شعر302-پیرمردی حکایت کند که دختری خواسته بود و حجره به [...]
شعر301-با طایفه دانشمندان در جامع دمشق بحثی همیکردم که جوانی [...]
شعر300-قاضی همدان را حکایت کنند که با نعلبند پسری سر [...]
شعر299-یکی را از ملوک عرب حدیث مجنون لیلی و شورش [...]
شعر298-خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود یکی از [...]
شعر297-سالی که محمد خوارزمشاه رحمة الله علیه با ختا برای [...]
شعر296-رفیقی داشتم که سالها با هم سفر کرده بودیم و [...]
شعر295-طوطیی با زاغ در قفس کردند و از قبح مشاهده [...]
شعر294-در عنفوان جوانی چنان که افتد و دانی با شاهدی(طالبی) [...]
شعر293-دانشمندی را دیدم به کسی مبتلا شده و رازش برملا [...]
شعر292-یکی را از متعلمان کمال بهجتی بود و معلم از [...]
شعر291-یکی را دل از دست رفته بود و ترک جان [...]
شعر290-پارسایی را دیدم به محبت شخصی گرفتار نه طاقت صبر [...]
شعر289-جالینوس ابلهی را دید دست در گریبان دانشمندی زده و [...]
شعر288-درویشی را شنیدم که بغاری در نشسته بود و در [...]
شعر287-مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به [...]
شعر286-مال داری را شنیدم که به بخل چنان معروف بود [...]
شعر285-موسی علیه السلام درویشی را دید از برهنگی به ریگ [...]
شعر284-یکی از حکما پسر را نهی همیکرد از بسیار خوردن [...]
شعر283-درویشی را شنیدم که در آتش فاقه میسوخت و رقعه [...]
شعر282-دیدم گل تازه چند دسته بر گنبدی از گیاه رسته [...]
شعر281-پادشاهی به دیده استحقار در طایفه درویشان نظر کرد یکی [...]
شعر280-این حکایت شنو که در بغداد رایت و پرده را [...]
شعر279-یکی بر سر راهی مست خفته بود و زمام اختیار [...]
شعر278-فقیهی پدر را گفت هیچ ازین سخنان رنگین دلاویز متکلمان [...]
شعر277-یکی را از علمای راسخ پرسیدند چه گویی در نان [...]
شعر276-یکی از متعبّدان در بیشه زندگانی کردی و برگ درختان [...]
شعر275-یکی از پادشاهان عابدی را پرسید که عیالان داشت اوقات [...]
شعر274-از صحبت یاران دمشقم ملالتی پدید آمده بود سر در [...]
شعر273-یکی را از برزگان بادی مخالف در شکم پیچیدن گرفت [...]
شعر272-یکی را از ملوک مدّت عمر سپری شد قایم مقامی [...]
شعر271-وقتی در سفر حجاز طایفه ای جوانان صاحب دل هم [...]